مسیحامسیحا، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

شازده کوچولو

مرواریدای کوچولو

بالاخره بعد از این همه دردسر و بیتابی هات دوتا دندون کوچولو باندازه دو تا جوش از لثه های بالا نمایان شده. الهی قربون اون مرواریدای کوچولو بشم . البته هنوزم بعضی وقتا بی قرارت میکنه اما همین که دو تا دندون جوونه زده نصف راه رو رفتی. از غذا خوردن بگم که اولا خوب غذا میخوردی اما الان یکم بد غذا شدی البته عذایی که ما میخوریمو بیشتر دوست داری. به شدت شیطون بلا شدی وقتی سوار روروئکتی همه جا رو بهم میریزی پدر گلدونا رو دراوردی.اما تو خیلی خوشحالی و با جیغ کشیدن اونو ابراز میکنی. بعد از ظهرا هم بابایی میبردت بیرون کلی با هم خوش میگذرونین.دیگه وقتی بابایی از راه میرسه مامانی رو نمیشناسی بال بال میزنی بری بغلش. البته اینو بگم وقتی هم از بیرون بر...
30 مهر 1391

یه سفر طولانی

چند وقت بود نیومده بودم سری به وبلاگت بزنم بس که شیطون شدی مامانی شهریور با بابایی رفتیم تهران اخه بابایی باید یه سری کاراشو انجام میداد و بر میگشت ولی ما قرار بود یه ماه بمونیمو خوش بگذرونیم برای همین 6 عصر راه افتادیم اون هم با اتوبوس توی اتوبوس خیلی خنک بود چندتا کوچولوی دیگه هم مثل تو بودن یه دختر کوچولوی شیطون که وقتی جیغ میزد تو میترسیدی و گریه میکردی . وقتی که خوابت گرفت بابایی زیر پایمنو بلتد کرد تا بتونم براحتی تورو روی پا بخوابونم اتوبوس خنک بود و تو هم راحت خوابیدی وقتی داشت صبح میشد پاها خیلی درد گرفته بود اما همین که تو جات راحت بود خودش عالی بود. ساعت 8 صبح رسیدیم کرج . و بایه تاکسی اومدیم خونه مامانجون اینا. مامانجون اینا ...
30 مهر 1391
1